سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پاییز 1386 - امتداد نور
بارالها! دوستی ات را محبوب ترین چیزها برایم قرار ده، ترس از خودت را ترس آورترین چیزها نزدم قرار ده وبا شوق به دیدارت، نیازهای دنیایی را از من بِبُر . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
 
به طلاییه که می رسیم دیگر خورشید چهره در نقاب خاک کشیده و ما مسافران سرزمینهای نور در تاریکی شب به مقصد رسیدیم و وقتی به ما می گویند چگونه در این وقت شب به شما اجازه حضور داده شده، غمی آبی رنگ ما را فرا می گیرد، آخر در این زمان کسی به دیدار شهدا نمی تواند بیاید و ما سفیرانی هستیم که گویی دعوت شده ایم و انگار باید فقط در زیر این آسمان گرفته به اینجا می آمدیم که آمدیم و به این می اندیشیم چه رازی می تواند بین این حضور و این دعوت باشد، آخر اینجا مکان مقدسی ست و آدمهای عاشقی اینجا با خدا معامله کرده اند.

طلائیه

و تو فکر می کنی به جز اشک و آه از ما چه کاری ساخته بود، اشک و آهی که بوی غربت و مظلومیت می داد، شهیدان اینجا چقدر مظلومند، چقدر غریبند اینجا غربت به اوج خود رسیده است، غربت همراه با فداکاری، همراه با آشنایی و تو در طلاییه باشی و به یاد شهید همت نباشی، در طلاییه باشی و به یاد شهیدان گمنامی نباشی که تو را به اینجا دعوت کرده اند، محال است، چقدر خدا این آدمها را دوست دارد.


محمد جواد ::: سه شنبه 86/7/10::: ساعت 4:43 عصر
 

غربت هنوز ادامه دارد، دریا را که می نگری خدا را می بینی، اروندرود را که می بینی تازه می فهمی آدمی چقدر می تواند بالا رود و به اوج برسد.

اروندرود را که می بینی به یاد امام حسین«ع» می افتی و شهید خرازی را می بینی که یارانش را جمع کرده و با آنان اتمام حجت می کند و انگار کربلای دیگری ست،

اروند کنار

 اروندرود را که می بینی تازه نفسی بلند می کشی و برروح کسانی صلوات می فرستی که باعث شده اند تا تو الان کنار اروند بایستی و خداحافظی خورشید را تماشا کنی.
حالا که غروب آمده و تو می خواهی نماز عشق بخوانی اگر به آسمان هم نگاه کنی، فوج ستاره ها را می بینی که به مشایعت یاران خدا آمده اند، سکوت اینجا هنوز بوی غربت می دهد.


محمد جواد ::: دوشنبه 86/7/9::: ساعت 11:10 عصر
 

اینجا دوکوهه است: میعادگاه مردانی که آمده بودند تا بایستند و از عزت و شرفشان دفاع کنند.
دلت می تپد گویی در درونت حسی مبهم موج می زند؛ چشمهایت نمی داند به کدام طرف بنگرد، آنقدر حادثه ایثار و از جان گذشتگی این آدمها تازه است که تو نمی دانی به کدامین روایت از سیل مداوم خاطره ها و عکسها دل خوش داری و بگویی این دیگر نهایت جان فشانی ست اینجا و هر کدام از این آدمها برای خود عالمی دارند و روایت عشق شان بی بدیل است.
از مسجد جامع خرمشهر بگیر که نام شهید «بهروز مرادی» چون نگینی بر تارک آن می درخشد و تابلو نوشته «اینجا خرمشهر است، جمعیت 36میلیون نفر) او دلت را می لرزاند و تو را به گریه می اندازد تا موزه جنگ خرمشهر و دیدار از نخل های سوخته، دیدار از رشادتهای صادقانه شهیدان تا دیوار نوشته سربازان عراقی که آمده بودند تا بمانند اما یادشان رفته بود که اینجا خرمشهر است و جمعیت 36میلیون نفر.


محمد جواد ::: دوشنبه 86/7/9::: ساعت 11:9 عصر
 

وقتی از زیر قرآن و آینه رد شدیم و از هیاهوی مشهد گذر کردیم، تازه دریافتیم روی دستهای جاده ایم و جاده پلی شد برای ما که می خواستیم سفری فراموش نشدنی را آغاز کنیم و به دیدار آنهایی برویم که در گیرودار زمانه فراموش که نه، غریب مانده اند.

به دیدار شهدا، به دیدار پرنده های عاشقی که سبکبال از اینجا تا خدا پرواز کرده اند، زیباترین سرود هستی را زمزمه کرده اند و ماندگارترین تصویر را بر قاب عکس دنیا به یادگار گذاشته اند، دیدار اشکها و لبخندها، دیدار لحظه هایی که آدمی همه تن روح می شود تا از آسمان هفتم هم بالاتر رود و خدا را ملاقات کند، دیدار جنوب که خاکش مقدس است، حزن و اندوه به آدمی می بخشد و پاک است، گویی درا ین سرزمین هر روز باران می بارد و باران بهانه ای می شود برای پاکی و این است که باید با وضو وارد شوی و آهسته قدم برداری تا چینی نازک تنهایی شان را نشکنی و این خود حکایت دیگری ست.
همراه با دانشجویان دانشگاه هنر تهران همین که پا به جاده های جنوب می گذاری غمی غریب تو را دربر می گیرد گویی زمین با تو حرف می زند، از خاک دوکوهه بگیر تا طلاییه، شلمچه اروندرود و...
غربتی ست که خاکش دامنگیر است و بهانه اش حضور متعالی آدمهاست که به نهایت عشق، ایثار و مردانگی دست یافته اند و این ترنم خاک برای ما از دوکوهه آغاز می شود و اینجاست که تو دیگر باید تمام تصویرهای ذهنی ات را پاک کنی و خود را به حادثه عاشقی یاران خورشید پیوند دهی.


محمد جواد ::: دوشنبه 86/7/9::: ساعت 11:7 عصر
 

ایام ابتدایى سال جدید و عید نوروز که فرامى رسد همه در تب و تاب مهیا نمودن بساط جشن و سرور و شادمانى سراز پا نمى شناسند و شادى و شعف چهره خموده ناشى از سردى زمستان را فرامى گیرد. اما این همه ماجرا نیست. خوب بنگرید! در میان کوچه و خیابانها و جاده ها اتوبوسهایى حامل عاشقانى است که شهر را ترک مى کنند به سوى کجا؟

مقصد همه یکى است. کجا؟ به سوى قبله دلدادگان، به سوى تاریخ گه ایثار، به سوى مأمن عشق جاودانه.

 

 بر روى وسیله آنان تکه پارچه اى نصب شده با این عبارت: «کاروان راهیان نور به سوى سرزمین نور» .
بر چهره هاى مسافران کوى حقیقت که مى نگرى آثار بى صبرى نمایان است! پس کى مى رسیم؟ فرسنگها راه پرپیچ و خم طى مى شود. ناگهان تابلویى چشم ها را خیره مى کند ... خوزستان ...
آن یکى فریاد مى زند... آقاى راننده لطفاً نگهدار! خوزستان سرزمین مقدسى است باید با وضو وارد شد.


محمد جواد ::: دوشنبه 86/7/9::: ساعت 11:5 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
.:: منوی اصلی ::.
.:: آمار بازدید ::.
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید کل : 7211
.:: تا دیدار محبوب ::.
.:: درباره خودم ::.
پاییز 1386 - امتداد نور
محمد جواد
امتداد نور می رود یه سوی سرزمین های خون و دفاع. می رود به کربلای ایران. می رود تا بگوید از ...
.:: لوگوی وبلاگ من ::.
پاییز 1386 - امتداد نور
.:: نوای وبلاگ ::.
.:: آرشیو شده ها ::.
.:: اشتراک در خبرنامه ::.
 
.:: طراح قالب::.